در عشق تو اي نگار خاموش

شاعر : سنايي غزنوي

بفزود مرا غمان و شد هوشدر عشق تو اي نگار خاموش
تو مهر مرا به ياوه مفروشمن عشق ترا به جان خريدم
تو نيز مرا مکن فراموشهرگز نشود غمت ز يادم
تا هست غم توام در آغوششد خواب ز چشم من رميده
مار ا چه دهي تو خواب خرگوشما را چه کشي به چشم آهوي
همچون سر زلفت از بر دوشآويخته شد دلم نگون سار
آمد دل من ز درد در جوشتا آب رخم فراق تو ريخت
يک روز حديث بنده بنيوشتا کي ز تو خواهم استعانت
با ياد تو زهر باشدم نوشگر زهر هلاهل از تو يابم
گر زان که نجستم از غمت دوشامشب به جهنم ز جور عشقت